سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جاوا اسکریپت

جاوا اسکریپت


  • انجمن
  • کد ماوس

    
  • انجمن
  • راننده اتوبوس - ★رنگـــین کمـــون★
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن

    راننده اتوبوس

    مایکل،راننده ی اتوبوس شهری مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد.در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند.در ایستگاه بعدی،یک مرد با هیکل بزرگ و قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوارشد.او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت:

    تام هیکل پولی نمی ده!

    و رفت و نشست.

    مایکل که تقریبا ریز جثه بود و اساسا آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود.

    روز بعد دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شدو با گفتن همان جمله رفت و روی صندلی نشست.

    و روز بعد و روز بعد.....

    این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی اورا آزار می داد.بعد از مدتی مایکل دیگر نمی توانست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد می کرد.اما چه طوری از پس آن هیکل بر می آمد؟

    بنابراین در چند کلاس بدنسازی کاراته و جودو و ...ثبت نام کرد.در پایان تابستان مایکل به اندازه ی کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بود.بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت:تام هیکل پولی نمی ده!مایکل ایستاد.به او زل زد و فریاد زد:

    برای چی؟؟؟

    مرد هیکلی با چهره ای ! و ترسان گفت:

    تام هیکل کارت استفاده ی رایگان داره!!!

     

    نتیجه ی اخلاقی:پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل،ابتداء مطمئن شوید که آیا اصلا مسئله ای وجود دارد یا خیر!!!

     



    [ یکشنبه 91/2/31 ] [ 5:13 عصر ] [ ♥رعنــــــــا ♥ ]

    نظر